اي مهربان فرياد سکوتت بند بند وجودم را به رعشه آورد و اموج صدايت گوش ها و چشمان خود بسته ام را به مثال دروازه اي به پهناي غروب دلتنگيت باز کرد. مهربانيت جاودان اي مهربان و شمع شبهاي دلتنگيت به ياد يار فروزان

ياحق

سلام

معلومه درد غريبي تو سينه نهفته داري من هم يه همچين دردي رو با تمام وجودم حس کردم بعد از مدتها يکي حرف دل ما رو هم زد ..

آه ....افسوس که دگر باره نداريم عمري

شعر رييس

وقتي تو از بالا مرا داري تماشا مي کني

با آن خيال برتري با خود صفاها مي کني

من مرده چشم خمار و پلک سنگين توام

وقتي يکي حالا وبعدي بعدها وا مي کني

با آن همه داناييت در هر نبردي از خيال

بس دشمني ها را به يک تدبيرخنثا مي کني

با آن نگاه نافذ و جذاب عاقل درسفيه

درآن عوالم بهر خود نوشابه ها وا مي کني

من عاشق سبک هدف گيري وپرتاب توام

وقتي که چشمت بسته و اينگونه غوغا ميکني

چرخي زني وتيررا راهي کني هرجا که خورد

در ان مکان با دايره يک سيبل بر پا ميکني

وقتي که با اين شيوه ات پيروز ميدان گشته اي

آنگه براي شاديت هم جيغ و هورا ميکني

سراينده : فهيم بخشي

سلام و درود

قلمتان روان و روانتان شادمان

عالي بود مرسي

دلم براي کودکيم تنگ شده،

نه استرسي بود،

نه نگراني،

نه غصه اي

نه دلواپسي در دنيا

دوست خوبم وبلاگت پر محتوا تر شده خيلي وبلاگ زيبايي داري. باعث افتخار يه سر هم به وبلاگ من بزني      http://fadahiyerahbar.parsiblog.com