نه تو مے مانے
نه اندوه
و نه ، هیچ یک از مردم این آبادے
به حباب نگران لب یک رود ، قسم
و به کوتاهے آن لحظه شادے که گذشت
غصه هم ، خواهد رفت
آن چنانے که فقط ،خاطره اے خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود ، جامه /اندوه/ مپوشان هرگز
تو به آیینه
نه
آیینه به تو ، خیره شده است
تو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنے
آه از آیینه دنیا ، که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت ، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف
بسته هاے فردا ، همه اے کاش اے کاش
ظرف این لحظه ، ولیکن خالے است
ساحت سینه ، پذیراے چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید ، در این سینه بر او باز مکن
تا خدا ، یک رگ گردن باقی است
تا خدا مانده، به غم وعده این خانه مده
6:41 عصر روزسه شنبه 91 فروردین 15