نذر کردهام یک روزے که خوشحالتر بودم
بیایم و بنویسم که:
زندگے را باید با لذت خورد
که ضربههاے روی سر را باید آرام بوسید
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد .
یک روزی که خوشحالتر بودم
مےآیم و مےنویسم که
«این نیز بگذرد»
مثل همیشه که همهچیز گذشته است و
آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است .
یک روزے که خوشحالتر بودم
یک نقاشے از پاییز مےگذارم ،
که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگے پاییز هم مےشود ،
رنگارنگ، از همهرنگ ، بخر و ببر !
یک روزے که خوشحالتر بودم
نذرم را ادا مےکنم
تا روزهایے مثل حالا
که خستگے و ناتوانے
لاے دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان و یادم بیاید که
هیچ بهار و پاییزے بےزمستان مزه نمےدهد
و هیچ آسیاب آرامے بےطوفان .
10:7 صبح روزسه شنبه 92 بهمن 15