شاید تنها تو بدانی که اینجا ماوای تنهایی من است
اینجا سطرهای نا شناخته ای دارد که تنها تو میفهمی
شان
نکند فراموشم کرده ای که باز در هاله ی دلتنگی ها غوطه
میخورم
خـــــــدایا :
موج دلتنگیها طوفان دلخوشیهایم شده ...
ناصبوری ام را لغزش به حساب نیاور ...
دنیا رفیق مزاحم است ... کودکی ام را پس نمیدهد
خــــــدایا :
آمده ام سوالهای بچه گانه ام را صادقانه بپرسم :
میدانم تو مثل همیشه سکوت میکنی .من حتی به الهام سکوتت هم
تازه میشوم ...
خـــــدایا :
میخواهم برایم بگویی چرا خوابِ شبهای دلتنگیم تعبیر نمی
شود؟
چرا هفت فصل عاشقی بهار ندارد ؟
چرا دیگر استجابت دعاهایم تمام شده ؟
میخواهم بدانم ! زمانه که مرا به بازی گرفته به بهشت میرود
یا جهنم ؟
خــــدایا :
میگویند مومن به درگاهت نماز می آورد ...
اما من بندگی و ناتوانی ام را به درگاهت می آورم ... می
پذیری ام ؟
11:17 عصر روزیکشنبه 89 اردیبهشت 12