چیست این باران که دلخواه من است ؟
زیر چتر او روانم روشن است .
چشم دل وا می کنم
قصه یک قطره باران را تماشا می کنم :
در فضا،
همچو من در چاه تنهائی رها،
می زند در موج حیرت دست و پا،
خود نمی داند که می افتد کجا !
در زمین،
همزبانانی ظریف و نازنین،
می دهند از مهربانی جا به هم،
تا بپیوندند چون دریا به هم !
قطره ها چشم انتظاران هم اند،
چون به هم پیوست جان ها، بی غم اند .
هر حبابی، دیدهای در جستجوست،
چون رسد هر قطره، گوید: - « دوست! دوست ... !»
می کنند از عشق هم قالب تهی
ای خوشا با مهر ورزان همرهی !
با تب تنهائی جانکاه خویش،
زیر باران می سپارم راه خویش.
سیل غم در سینه غوغا می کند،
قطره دل میل دریا می کند،
قطره تنها کجا، دریا کجا،
دور ماندم از رفیقان تا کجا!
همدلی کو ؟ تا شوم همراه او،
سر نهم هر جاکه خاطرخواه او !
شاید از این تیرگی ها بگذریم .
ره به سوی روشنائی ها بریم .
می روم، شاید کسی پیدا شود،
بی تو، کی این قطره دل، دریا شود؟
7:15 عصر روزپنج شنبه 89 خرداد 6